سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امیدوار بودم به پای هم پیر شویم نه به دست هم...

صبر...

خدایا

ایوب را به زمین برگردان

تا برایش از صبر بگویم...



+ نوشته شده در پنج شنبه 92/4/27 ساعت 1:56 صبح توسط آشوب آشفته |  نظر


کاش...

کاش گاهی مرد بودم

میشد تنهایی ام را به خیابان ببرم

و سیگاری دود کنم

و نگران نگاه های مردم نباشم

میشد شادی ام را به کوچه ها بریزم

با صدای بلند بخندم

و هیچ ماشینی برای سوار کردنم

ترمز نکند...axgig.com/images/41146328145732070544.jpg

 



+ نوشته شده در یکشنبه 92/4/16 ساعت 5:34 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر


آدم برفی

به شانه ام زدی که تنهایی ام را تکانده باشی

به چه دل خوش کرده ای؟

تکاندن برف از شانه های آدم برفی!!؟



+ نوشته شده در پنج شنبه 92/4/6 ساعت 5:17 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر


باران

ببینمت . . .
گونه هایت خیس اســـت . . .
باز با این رفیق نابابت . . .
نامش چی بود؟
هان!
باران . . .
باز با “باران” قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .
همدم خوبی نیست برای درد ها . . .
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد . . .

 

هر کی با من زیر بارون خاطره داره حتما نظر بذاره...



+ نوشته شده در پنج شنبه 92/4/6 ساعت 9:11 صبح توسط آشوب آشفته |  نظر


همبازی

نمیدانم کجای بازی ما اشتباه بود

که تو دیگر همبازی من نیستی

اما من،

هنوز هم

گرگم!

به هوای تو...

 

(ح جیمی میم نون)



+ نوشته شده در یکشنبه 92/4/2 ساعت 12:18 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر


::