سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امیدوار بودم به پای هم پیر شویم نه به دست هم...

پدر

مکانی بالاتر از بهشت سراغ دارید؟
برای زیر پای پدر می خواهم...



+ نوشته شده در سه شنبه 92/2/31 ساعت 12:46 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر


موضوع انشاء

"من می خواهم در آینده شهید بشوم برای اینکه..."
معلم که خنده اش گرفته بود

پرید وسط حرف علی و گفت:"ببین علی جان موضوع انشا این بود که در آینده می خواین چه کاره بشین،

باید در مورد یه شغل یا کار توضیح می دادی...
...

مثلا پدر خودت چه کاره ست؟"

"آقــــــــــــا اجازه...شــهــــیــد..."



+ نوشته شده در سه شنبه 92/2/31 ساعت 1:0 صبح توسط آشوب آشفته |  نظر


مگر میشود؟!

زنـدگــی مـن همیــن استــ ــــ ...
شبـ ـــ کـه می شـود
روی تــختم دراز میــــــکشمـــ ...
عـاشقـانه ای مـی نـویســـم ...
خیـــره مـی شــوم بـه عکســتــ ـــــ
و بـا خـودم فکـر مـی کنـــم
مگــر مـی شــود تــو را دوستــ ـــ نـداشـتــ ـــــ ...!!



+ نوشته شده در دوشنبه 92/2/30 ساعت 5:55 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر


وام

وابسته شدم به تو …

 بی انکه بدانم

وابستگی ها وام های کوتاه مدتی هستند با بهره های سنگین….



+ نوشته شده در دوشنبه 92/2/30 ساعت 5:53 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر


مجبوریم

آدم هایی هستند که نمیتوانیم بدون آن ها زندگی کنیم

ولی مجبوریم

رهایشان کنیم...



+ نوشته شده در شنبه 92/2/28 ساعت 7:17 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر


فقط بمون

یه وقتایی دلَت میخواهد

یکی از پشتِ سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه

"اگه گفتی من کی ام؟"

تو هم دستاشو بگیری و

بگی:

هر کی میخوای باش،فَقَط بمون...



+ نوشته شده در شنبه 92/2/28 ساعت 7:11 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر


درس محبت

سیه چشمی به کار عشق اِستاد

به من درس محبت یاد میداد

مرا از یاد برد،آخر

ولی من

به جز او عالمی را بردم از یاد...



+ نوشته شده در جمعه 92/2/13 ساعت 12:29 صبح توسط آشوب آشفته |  نظر


مادر

مادر

 هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم؛

زیر پای تو

آرزوهایی بود که بخاطر من (!!!) از آنها گذشتی...



+ نوشته شده در چهارشنبه 92/2/11 ساعت 7:51 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر


قطعنامه

طوفانی از تبر

ناگه

به جان جنگل افتاد

و هر چه را که کاشته بودیم

طوفان به باد داد

در گرگ و میش آتش و خاکستر

جنگل ولی هنوز نفس میکشید

جنگل هنوز هم جنگل بود

هرچند در دلش جای هزار خاطره تاول بود

جنگل بلند و سبز به پا خاست

و با تمام قامت

این قطعنامه را با نعره ای بلند و رسا خواند:

"جنگل هجوم طوفان را

تکذیب میکند

جنگل،هنوز جنگل

جنگل همیشه جنگل

خواهد ماند..."

 



+ نوشته شده در شنبه 92/2/7 ساعت 12:31 صبح توسط آشوب آشفته |  نظر


دردا...

از هم گریختیم و آن نازنین پیاله ی دلنشین را

دریغا که بر خاک ریختیم

جان من و تو تشنه ی عشق بود

دردا که جان تشنه ی خود را گداختیم

بس دردناک بود جدایی میان ما

از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم

دیدار ما که آن همه لطف و صفا نمود

اینک نگاه کن که چگونه ملال گشت

وان عشق نازنین که میان من و تو بود

دردا که چون جوانی ما

پایمال گشت

با آنهمه نیاز که من داشتم به تو

پرهیز عاشقانه ی من ناگزیر بود

من بارها به سوی تو آمدم

اما

هر بار دیر بود

اینک من و توئیم

دو تنهای بی نصیب

هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش

سرگشته در کشاکش طوفان روزگار

گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش...



+ نوشته شده در پنج شنبه 92/2/5 ساعت 7:51 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر


:: مطالب قدیمی‌تر >>