دست پیش را گرفته ام...
این روزها
قلبم را به زنجیر بسته ام
دست پیش را گرفته ام
که پس نیافتم
!!!... باز
این روزها
قلبم را به زنجیر بسته ام
دست پیش را گرفته ام
که پس نیافتم
!!!... باز
کاش این روزهای تلخ
که بی تو به شب میرسند
کمی
شیرین تر می گذ شتند
مدتی ست دوریت مزه ی زهرمار میدهد
یلدا همین شبها از راه میرسد
وفرصت تو برای عاشقی
تمام میشود
این شبها آسوده تر میتوانم بخوابم
وقتی خیالت راا ز اتاقم بیرون میکنم
نیستی وبی خبری از بی کسی ام،
این روزها ثانیه هایم تنهایی را ناشیانه زار میزنند
این راصدای کفشهایم روی سنگفرش خیابان به قلبم قبولاند،
بازگرد. . .
دیوارهای کوچه هایمان با قلب های کاهگلی ما را هنوزهم به یاد دارند
هرچه را می خواهی فراموش کن،
اما عشق را نه. . . !
::