سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امیدوار بودم به پای هم پیر شویم نه به دست هم...

بازگرد...

نیستی وبی خبری از بی کسی ام،

این روزها ثانیه هایم تنهایی را ناشیانه زار میزنند

این راصدای کفشهایم روی سنگفرش خیابان به قلبم قبولاند،

بازگرد. . .

دیوارهای کوچه هایمان با قلب های کاهگلی ما را هنوزهم به یاد دارند

هرچه را می خواهی فراموش کن،

اما عشق را نه. . . !

 



+ نوشته شده در شنبه 89/9/20 ساعت 2:37 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر