سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امیدوار بودم به پای هم پیر شویم نه به دست هم...

دردا...

از هم گریختیم و آن نازنین پیاله ی دلنشین را

دریغا که بر خاک ریختیم

جان من و تو تشنه ی عشق بود

دردا که جان تشنه ی خود را گداختیم

بس دردناک بود جدایی میان ما

از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم

دیدار ما که آن همه لطف و صفا نمود

اینک نگاه کن که چگونه ملال گشت

وان عشق نازنین که میان من و تو بود

دردا که چون جوانی ما

پایمال گشت

با آنهمه نیاز که من داشتم به تو

پرهیز عاشقانه ی من ناگزیر بود

من بارها به سوی تو آمدم

اما

هر بار دیر بود

اینک من و توئیم

دو تنهای بی نصیب

هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش

سرگشته در کشاکش طوفان روزگار

گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش...



+ نوشته شده در پنج شنبه 92/2/5 ساعت 7:51 عصر توسط آشوب آشفته |  نظر