دردا...
از هم گریختیم و آن نازنین پیاله ی دلنشین را
دریغا که بر خاک ریختیم
جان من و تو تشنه ی عشق بود
دردا که جان تشنه ی خود را گداختیم
بس دردناک بود جدایی میان ما
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم
دیدار ما که آن همه لطف و صفا نمود
اینک نگاه کن که چگونه ملال گشت
وان عشق نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما
پایمال گشت
با آنهمه نیاز که من داشتم به تو
پرهیز عاشقانه ی من ناگزیر بود
من بارها به سوی تو آمدم
اما
هر بار دیر بود
اینک من و توئیم
دو تنهای بی نصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش...