سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امیدوار بودم به پای هم پیر شویم نه به دست هم...

تو فرهادی...

لبی بگشای و شور افکن دل دریای خونم را

نگه بر چشم مستم کن بگیر این دست سردم را

تو مجنون سیرتی جانا ومن شاید نگاری مست

تو فرهادی,من شیرین کلنگ و تیشه ام در دست

تو نیمایی ترین شعری و من نثری پر از اشکال

تو لاینحل ترین بحثی,عجیبی,دور و لاامکان

سرابی در نگاه من و تا میبینمت انگار

دلم زیر تب چشمت ز رخ بر میکند زنگار...



+ نوشته شده در چهارشنبه 91/2/13 ساعت 8:53 صبح توسط آشوب آشفته |  نظر