هي تو، زودتر بيا!
مي خواهم به يک ليوان چاي تلخ مهمانت کنم.
آپم بيا!
تا دلت بخواهد بغض دارم
تا حدي که به بغض هايم خمس تعلق ميگيرد . . .
بيا...
ازهياهوي واژه هاخسته ام
من سکوتم راازاوراق سپيدآموخته ام
آياسکوت روشن ترين واژه هانيست؟؟؟هميشه درخلوت مرگ رامجسم نموده ام.آيامرگ خونسردترين واژه هانيست؟؟؟
شبي شايدامشب زيرنوريک واژه خواهم نشست نام خونسرد معشوقه ام را بر حواس پنجگانه ام خال خواهم کوفت وهمزمان پايين آخرين برگ خاطراتم خواهم نوشت................پايان.
جيگر
اينگـــونه که تـــو مي روي
خـــدا هـــم دست تکـان مي دهـد ...
من بيخود دلخــوش کرده ام
به اين کاســه ي آب